معنی توتیای چشم

لغت نامه دهخدا

توتیای چشم

توتیای چشم. [ی ِچ َ / چ ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) توتیای دیده. سرمه. (ناظم الاطباء). کحل دیده. توتیای بصر:
کردم ز سنگ ریزه ٔ ره توتیای چشم
تا آنچه کس ندید بدیدم به صبحگاه.
خاقانی.
سیاهی توتیای چشم از آنست
که فراش ره هندوستانست.
نظامی.
بمعنی، کیمیای خاک آدم
به صورت، توتیای چشم عالم.
نظامی.
در زمین خاک قدمْشان توتیای چشم بود
روز محشر خونشان گلگونه ٔ رخسار عین.
سعدی.
رنج راحت دان چو شد مطلب بزرگ
گرد گله توتیای چشم گرگ.
شیخ بهائی.
رجوع به توتیای بصر و توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود.


توتیای دیده

توتیای دیده. [ی ِ دی دَ / دِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) توتیای چشم. (ناظم الاطباء):
چشم حورا چون شود شوریده، رضوان بهشت
خاک پایش توتیای دیده ٔ حورا کند.
منوچهری.
رجوع به توتیای چشم و توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود.


توتیای بصر

توتیای بصر. [ی ِ ب َ ص َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آنچه بدو چشم روشن شود. (انجمن آرا). رجوع به توتیای چشم و توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود.


توتیای انابیبی

توتیای انابیبی. [ی ِ اَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) توتیای قلم. توتیای مزاربی. رجوع به توتیا شود.


توتیای نظر

توتیای نظر. [ی ِ ن َ ظَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) توتیای بصر. توتیای دیده. سرمه ٔ چشم. آنچه موجب روشنائی دیده شود. آنچه بینائی را نیرو دهد:
ز یزدانپرستی خبر دادشان
ز دین توتیای نظر دادشان.
نظامی.
رجوع به توتیاو دیگر ترکیبهای آن شود.


توتیای غوره

توتیای غوره. [ی ِ رَ / رِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) توتیائی است که ادویه ای چند در آب غوره ٔ انگور صلایه کنند و برای تقویت بصارت در چشم کشند. (بهار عجم) (آنندراج):
علاج خویش کن از توتیای غوره ٔ می
ترا که دیده به گلهای باغ روشن نیست.
وحید (از آنندراج).
چشم عبرت که ترا باز است بر وضع جهان
روی ترش اهل دنیا توتیای غوره است.
محسن تأثیر (ایضاً).
خاک رز در چشم مستان توتیای غوره است
دیده ها از حسرت این توتیا گِل می کشند.
سالک یزدی (ایضاً).
رجوع به توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود.


توتیای قلم

توتیای قلم. [ی ِ ق َ ل َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) توتیای قلمی. قسمی از توتیا. (آنندراج). توتیای انابیبی و مزاربی. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن):
کلکش زده دم ز نکته های قلمی
زد بر قد خط، راست قبای قلمی
هرگز نشود سپید زیرا که کشد
در چشم دوات توتیای قلمی.
محمدعلی ماهر (از آنندراج).
آید چو توتیای قلم یک قلم مرا
از سوز دل عیان بنظر استخوان و مغز.
باقیای کاشی (ایضاً).
رجوع به توتیا شود.


توتیای سفالک

توتیای سفالک. [ی ِ ؟] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) سنگ بصری. (الفاظ الادویه). رجوع به توتیای زرد شود.


توتیای هندی

توتیای هندی. [ی ِ هَِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) از انواع توتیای معدنی و به رنگ کبود و سبز و شفاف است و آن غلیظتراز همه است. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن): و مردم روند و آن گِل کنند و شویند و در میان آن توتیای هندی یابند که داروی چشم را شاید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 127). رجوع به توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود.


توتیای زرد

توتیای زرد. [ی ِ زَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) یک نوع سنگی. (ناظم الاطباء). از انواع توتیای معدنی است. رجوع به توتیا و دیگر ترکیبهای آن و الفاظالادویه و سنگ بصری شود.


توتیای ابیض

توتیای ابیض. [ی ِ اَب ْ ی َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) سولفات دو زنک. (لکلرک از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در لاروس توتیای مطلق را اکسید روی معنی کرده است. رجوع به توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود.


توتیای دولت

توتیای دولت. [ی ِ دَ / دُو ل َ] (ترکیب اضافی، اِمرکب) چاره ٔ کارهای عمومی و ملتی. (ناظم الاطباء).


توتیای ازرق

توتیای ازرق. [ی ِ اَ رَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) سولفات مس. (لکلرک از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زاج کبود. (یادداشت ایضاً).


توتیای سبز

توتیای سبز. [ی ِ س َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) زاج سبز. (ناظم الاطباء). رجوع به الفاظ الادویه شود.

حل جدول

معادل ابجد

توتیای چشم

1170

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری